بهبود تصمیم‌ گیری از طریق مهارت ‏‏‌های هوش هیجانی

پنجشنبه ۱۲ام آبان ۱۴۰۱
مدیر

در زندگی روزمره خود، همواره با موقعیت های گوناگونی مواجه می شویم که نیازمند مهارت های تفکر انتقادی و تصمیم گیری است؛ به ویژه در فضای کسب و کار. تصمیم گیری را می توان فرآیند اتخاذ تصمیم در زندگی یا کار تعریف کرد. تصمیم گیری اشاره به فرآیندی دارد که یک گزینه را از بین سایر گزینه های جایگزین انتخاب می کنیم و دلیل انتخابمان احتمال بالاتر آن گزینه برای منتهی شدن به بهترین نتیجه (و اغلب بقای ما به عنوان یک موجود زنده) است.

تصمیم گیری در تمام جنبه های زندگی ما دیده می شود. در کسب و کار و سازمان ها هم به دلیل اهمیت تصمیمات در آینده کل گروه یا کسب و کار مورد توجه فراوان هستند. البته نمی توان ادعا کرد که فقط مدیران باید تصمیمات مکرر و با ضرب الاجل های کوتاه اتخاذ کنند. مهندسان، پزشکان، معلمان ، وکلا و همه مشاغل دیگر نیز با تصمیم گیری و فشارهای آن مواجهند.

برخی از تصمیم ها ساده تر از بقیه هستند. همچنین برخی افراد با سهولت بیشتری تصمیم گیری می کنند. با این حال، در موارد بسیاری حسرت و پشیمانی پس از تصمیمات سراغ افراد می آید. گاهی این پشیمانی به دلیل پیامدهایی است که به تدریج خود را نشان می دهند و گاه اطلاعات جدیدی به دست می رسد که مشخص می کند بهترین انتخاب را از بین گزینه ها نداشته ایم. اما مسأله دیگر این است که تصمیمات از عوامل ضمیمه ای دیگری نیز اثر می پذیرند؛ مانند حافظه احساسی پس زمینه، روابط بین فردی پیشین، احساسات مثبت یا منفی نسبت به یک فرد دخیل در یک تصمیم خاص و….

گاهی اوقات به تمام این عوامل اضافی اثرگذار بر تصمیم گیری، عنوان «پارازیت» می دهند؛ چرا که نقش زیادی در تصمیم انتخابی دارند و گاه نیز منجر به نادیده گرفتن شدن حقایق و داده های مسلم می شوند. اما واقعیت آن است که همین به اصطلاح پارازیت ها نیز می توانند اطلاعات بسیار مهمی به تصمیم گیرنده بدهند که گاهی داده های صرف فاقد آنها هستند.

از زمره این عوامل اثرگذار بر تصمیمات می توان به احساسات و شهود اشاره کرد؛ مواردی که اغلب در کسب و کار نادیده گرفته می شوند. اما به عقیده ادوارد مورای (۱۹۶۴) این غرایز ظریف که در طول فرآیند تکامل به وجود ما تزریق شده اند، راهنمای ما در مواجهه با موانع زندگی هستند و حوزه کسب و کار نیز از این قاعده مستثنا نیست.

در این رابطه، می توانیم از سخنرانی تراسیا وانگ در سپتامبر ۲۰۱۶ هم یادی کنیم که در مرکز تد (Ted Talk) صورت گرفت: «جای بصیرت انسانی در بزرگ داده ها خالی است.» سخنرانی جذاب خانم وانگ درباره تفاوت بین «بزرگ داده» و «انبوه داده» (thick data) بود. بزرگ داده ها صرفا داده هایی هستند که از تحلیل (کامپیوتری) به دست آمده اند اما انبوه داده ها شامل مواردی ظریف مانند شهود و احساسات، علایق و بیزاری ها، انگیزه ها و اهداف و حواس و امیال هم می شوند که از طریق پژوهش های کیفی گردآوری شده اند.

وانگ در سخنرانی خود مثال هم از نوکیا آورد که (در آن زمان) برایشان کار می کرد. این شرکت، توجهی به پژوهش های او درباره تمایل مردم در ارتباط با گوشی های هوشمند نشان نداد؛ جایی که پژوهش های کیفی وانگ نشان می داد گرایش مصرف کنندگان به سمت گوشی های هوشمند صفحه لمسی رفته است. شرکت این اطلاعات را نادیده گرفت و چند سال بعد با معرفی گسترده گوشی های صفحه لمسی، با سقوط سهم بازار خود مواجه شد. بر این اساس، تکیه صرف بر بزرگ داده ها برای اتخاذ تصمیم های موثر، در نهایت نمی تواند به سود همه ذی نفعان باشد.

همان طور که مشاهده کرده اید، شهود و احساسات نقش زیادی در تصمیم گیری های افراد دارد؛ از جمله اینکه چه موبایلی بخرند، چه خودرویی برانند، چه لباسی بپوشند و حتی با چه فردی قرارداد امضا کنند. هرچند به طور کلی این باور وجود دارد که احساسات اثری منفی در فرآیند تصمیم گیری دارند، نمی توان آن را نادیده گرفت (حتی وفاداری به یک نشان تجاری، مبتنی بر احساسات مصرف کنندگان نسبت به یک شرکت و محصول خاص است). در حقیقت، در برخی موارد، احساسات ممکن است مبتنی بر واقعیت و معنایی ذاتی باشند و ارزش افزوده ای برای کلیت تصمیم اتخاذی به همراه آورند. به عنوان مثال، احساسات تا حدی نشان می دهند که در گذشته و در شرایطی مشابه چه تجربیاتی به دست آورده ایم.

ما یک نظرسنجی آنلاین انجام دادیم تا متوجه شویم مردان و زنان به طور جداگانه چه میزان از شهود و احساسات در تصمیم گیری های خود استفاده می کنند. نتایج مطابق انتظار بود. زنان ۹ برابر تمایل بیشتری به تصمیم گیری بر اساس شهود خود دارند؛ همان طور که گفته می شود زمانی که یک زن از شما سوالی می پرسد، احتمالا از قبل جوابتان را می داند.

هر چند تفاوت هایی بین افرادی از یک جنسیت خاص وجود دارد، به طور کلی زنان به این دلیل شهودی تر هستند که نیمکره راست مغزشان فعال تر است؛ نیم کره ای که مسوولیت خلاقیت، شهود و احساسات را بر عهده دارد. مردان به طور کلی به دلیل غلبه نیمکره چپ مغز خود، موجوداتی منطقی تر هستند و اغلب تصمیمات خود را بر اساس حقایق مطلق و استدلال های منطقی اتخاذ می کنند (نیمکره چپ مسوول عقلانیت، منطق، تحلیل داده، استدلال و… است).

آنا رستمیان، متخصص هوش هیجانی و استاد مدرسه پژوهش های کسب و کار سوئیس استدلال می کند که در هر صورت نباید صرفا بر یکی از دو وجه تصمیم گیری تاکید کرد. احساسات و عقلانیت مکمل یکدیگر هستند و نباید آنها را در تقابل با یکدیگر دید. اگر بتوان آنها را در کنار یکدیگر به کار گرفت، می توانند یکدیگر را تکمیل کرده و به هم افزایی و هماهنگی شگفت انگیزی برسند که منجر به بهبود فرآیندهای شناختی ما می شوند.

این نویسنده در رساله دکترای خود تاکید کرده  است که مغز منطقی و مغز احساسی به همراه هم شالوده فرآیندهای شناختی سطح بالاتر ما را می سازند و نباید آنها را جداگانه نگریست. البته که گاهی هم پوشانی و تداخل در کار دو نیمکره مغز دیده می شود. به عنوان مثال در شرایط هیجانی ممکن است مغز احساسی غلبه کرده و تصمیمات مغز منطقی را وتو کند. در موارد دیگری (حتی به دلیل زخم های روانی کودکی) مغز منطقی غلبه کرده و شهود و احساسات را نادیده بگیرد. اما هنگامی که این دو مغز با یکدیگر همکاری کنند، فرصت فوق العاده ای برای درک کامل و جامع شرایط پیش می آید و از دریافت های هر دو بخش استفاده خواهد شد. زمانی که صحبت از تصمیم گیری می شود، می توانیم از اهمیت یک تحلیل «شناختی و تشخیصی» به منظور یافتن یک راه حل مناسب صحبت کنیم. دو پژوهشگر با نام های سوانسون و دیربورن در سال ۲۰۱۷، تحلیل را در قالب ۴ مرحله معرفی کردند. این ۴ مرحله عبارتند از توصیف وضعیت، تشخیص علل و شرایط، پیش بینی آینده و بررسی راهکارها.

در چنین فرآیندی از هر دو مغز احساسی و منطقی استفاده می شود. اگر نوکیا از چنین الگویی استفاده کرده بود، به احتمال زیاد به بررسی این موضوع می پرداخت که چرا مردم شروع به ترجیح گوشی های لمسی کرده اند و پس از آن بهترین راهکارها برای تامین تقاضای بازار را جست وجو می کرد.

در بحث تصمیم گیری موثر و اهمیت نقش احساسات در تصمیم گیری، باید به موضوع مدیریت احساسات هم توجه کرد. اگر شما به عنوان یک مدیر، بهترین تصمیم را هم در یک موقعیت خاص بگیرید اما قادر به مدیریت احساسات در محل کار و با کارکنان خود نباشید، احتمالا نمی توانید تصمیم خود را به خوبی اجرا کنید. منظور از مدیریت احساسات، مدیریت کردن احساسات خود و دیگران در هر دو سطح زبانی و غیرزبانی است. ما هنگام ارتباط با یکدیگر به تبادل ایده ها و افکار از طریق زبانی و غیرزبانی مانند ژست ها، حالات چهره و زبان بدن می پردازیم. در اینجا مهارت های هوش هیجانی می توانند کمک زیادی به ما بکنند.

واقعیت این است که با برخورداری از سطح بالایی از هوش هیجانی، هنگام تصمیم گیری متوجه خواهید شد که انتخاب های شما متاثر از احساسات تان است و پس از این آگاهی می توانید آنها را بهتر مدیریت کنید. با مهارت های هوش هیجانی همچنین به تشخیص احساسات دیگران کمک می کنند و متوجه می شوید که چگونه احساسات آنها نیز بر تصمیمات و اقدامات شان اثر می گذارد. در زیر، توصیه هایی برای بهبود تصمیم گیری از طریق مهارت های هوش هیجانی مشاهده می کنید:

تصمیم گیری را به تعویق بیندازید: زمان از تلاطم و ابهام می کاهد و دید بهتری نسبت به شرایط پیدا می کنید.

احساسات خود و افراد در تعامل را تشخیص دهید: تشخیص احساسات دخیل در تصمیم گیری به شما کمک می کند که دلیل طرز برخورد خود و دیگران را متوجه شوید.

بخش احساسی تصمیم را جداگانه بنگرید: این کار باعث می شود که لحظه ای از احساسات جدا شده و به بازنگری این مساله بپردازید که احساسات چگونه بر تصمیم گیری شما اثر می گذارند. آیا به تصمیم شما کمک می کنند، آن را تقویت می کنند یا در نقش بازدارنده ظاهر شده اند.

احساساتی را که نقش بازدارنده در تصمیم گیری دارند، دوباره ارزیابی کنید: آیا نیاز به آنها هست یا خیر؟

به دنبال جایگزین ها یا تصمیمات دیگر بگردید: این کار باعث می شود که در صورت شکست خوردن تصمیم شما، گزینه جایگزین هم داشته باشید. البته باید هشدار دهیم که در این صورت ممکن است دچار تردید و هراس از بهترین نبودن تصمیم خود شوید. برای غلبه بر چنین هراسی می توانید از شهود خود بهره ببرید.

اگر به احساسات همکاران و کارکنان خود در فضای کسب و کار توجه داشته باشیم، به احتمال بیشتری می توانیم یک محیط کاری حمایت کننده بسازیم که باعث بهبود عملکرد همگان می شود. کارکنان توانمندشده تصمیمات بهتری می گیرند و مشکلات را موثرتر حل می کنند؛ چرا که اگر در محیط کار امنیت و آرامش خاطر داشته باشند، با ذهنی بازتر می توانند به ارائه بهترین عملکرد خود بپردازند.

منبع: روزنامه فرصت امروز

 

برچسب ها:

مطالب مرتبط

دیدگاه